ذهنم رفت بالا. سقوط کرد. پـُکید.

وقتی تو ترافیک نه اونقد سرعتم کمه که با دنده یک برم نه اونقد میتونم تند برم که بزنم دنده دو.. وقتی نه اونقد چایی ته لیوانم هست که یه قند دیگه بردارم نه دوست دارم چاییمو تلخ بخورم.. وقتی نه بابامو بیشتر از مامانم دوست دارم نه مامانمو بیشتر از بابام.. یا وقتی نه اونقد منطقی اَم که یه چیزو ببوسم بزارمش کنار نه اونقد احساسی که باهاش کنار بیام.. میخام دور همشون خط بکشم.
دیگه نه قولوب آخر چاییمو بخورم.. نه سعی کنم بین مامان بابام قضاوت کنم.. نه چیزیو وارد زندگیم کنم که بخواد احساس و منطقم رو با هم درگیر کنه..
ترجیح میدم بپـُکم. از تو بپـُکم و خودم بفهمم. تا اینکه از وسط دو نصف بشم و همه بفهمن

این ورودی در Uncategorized فرستاده شده است. پایاپیوند به آن را نشانه‌گذاری کنید.

1 Responses to ذهنم رفت بالا. سقوط کرد. پـُکید.

  1. مهندس می‌گوید:

    hamineee hamineee

بیان دیدگاه